Wednesday, October 19, 2005

كياست

به نام خداوند مهربانيها

اين روزها صحبت از فساد اداري و خبرهاي حيرت‌آوري در اين زمينه و به تبع آن لزوم مبارزه و ريشه‌كني آن بسيار شنيده مي‌شود. كم كم عادت مي‌كنيم كه در اين دريا چگونه سفر كنيم يا بهتر بگويم چطور سرگردان باشيم!؟ اينكه هر زماني و با اراده‌اي ناشناخته، موجي برخيزد كه نه شدت و نه ارتفاعي دارد و نه مي‌دانيم از كجا آمده و به كجا مي‌رود، به روزمرگي‌هايمان تبديل شده.
مصاديق را همگان مي‌دانيم و نيازي نيست ژست روشنفكرانه برايتان بگيرم و اداي روشنگري افكار عمومي را در بياورم. اما آن چيزي كه با همه‌ي بي‌ميلي‌ها هيچوقت از جستجوي آن خسته نمي‌شويم كشف علت‌ها و انگيزه‌هاست. و اينجاست كه هر كسي از ذن خود يار مي‌شود و مربوط و نامربوط را نابود مي‌خواهد، نه تنها دردهاي گوناگون و متفاوتي بيان مي‌شود كه درمان‌ها نيز چنان گستره‌ي وسيعي دارند كه هر چه مي‌كنيم از رسيدن به روش واحدي كه نه همه، بلكه حتي قسمتي را پاسخگو باشد عاجزيم. به عقب هم كه نگاه كنيم مي‌بينيم كه بله، اين هياهو از جمعي سرخورده و بي‌هنر است كه هر يك و نه حتي هر دو نفر، گمگشته‌اي دارند و آنچه گفتند و درمان دانستند خُزعبلاتي بوده كه در فراق يار بر زبانشان آمده. روي ديگر نيز خوش‌پوشاني هستند كه به داشتن ته ريش و يقه‌ي بسته شهره‌اند و تو بعضي مواقع مسلمت مي‌شود كه اينها همه‌ي داشته‌ آنان است. چنان با مخاطب سخن مي‌گويند كه گويي سال‌ها مسئوليت خواباندن و خنداندن جمعي طفل را به خوبي از عهده برآمده‌اند و به همين جهت سمتي را كه اكنون دارند را صاحب گشته‌اند. در قصورها همه مقصرند جز آنها و در دستآوردها تنها و بي‌همتايند. و تو به راحتي متوجه مي‌شوي كه آنچه به دست آمده نيز نه محصول برنامه و هماهنگي و ...، كه باد آورده‌اي بي پشت است كه خودشان هم هر لحظه منتظر بر باد رفتنش هستند. نمايش‌نامه‌وار به گوشه‌اي اشاره مي‌كنم تا شاهدي بر گفته‌هايم باشد و باقي را به شرط بقا در آينده ادامه خواهم داد:
تذكر: اين داستان سراسر واقعيت البته با كمي چاشني طنز بوده و جهت ناراحت ننمودن مسئولين نازنين نامي از آنان برده نشده است.
زمان: يكي از همين روزها ساعت 15/19 شب. مكان: كلبه‌ي محقر پدر بنده.
با بي‌‌رغبتي تلويزيون را روشن مي‌كنم و طبق عادت ابتدا به سراغ شبكه اول مي‌روم.
برنامه‌ي در حال پخش: آنسوي خبرها. موضوع: مسئله بسيار مهمي بنام گردشگري و جهانگردي.
ابتدا خودم به فكر فرو مي‌روم. خوب، اينها كه تشكيلات و رديف بودجه و رئيسي كه معاون رئيس‌جمهور است و چه و چه دارند. پس نتيجه‌ي اخلاقي كه پيش خودم مي‌گيرم اين است كه خوب، الان خبرهاي خوشي از در اختيار قرار دادن زمين و تسهيلات بانكي جهت ساخت هتل و مسافرخانه‌ي مناسب در شهرهايي كه پتانسيل گردشگري بالايي دارند با هماهنگي سازمان‌ها زيربط و افزايش لحظه به لحظه آمارها و ... مي‌شنوم. بابا اينها كه به ذهن من ناقص‌العقل هم كه مي‌رسد. به قول دوستي: برو بالا. ناگهان به ياد ماجراي تازه گذشته‌ي خريد يك ساختمان گرانقيمت براي سازمان مربوطه در همين يكي دو ماه قبل مي‌افتم كه گويا رئيس‌جمهور جديد با آن مخالفت كرد و مانند بقيه‌ي موضوعات اين سبكي، عاقبت معلوم نشد كه چي شد!.
به خودم مي‌آيم، سخنان مسئولين را مي‌شنوم كه ضمن تأكيد بر توانمندي كشور در حوزه‌ي گردشگري، لزوم برنامه‌ريزي مسئولين براي بهره‌برداري از اين ظرفيت‌ها را ياد‌آور مي‌شوند. ابتدا كمي گيج مي‌شوم، نكند با مغازه‌دار سر كوچه‌ي ما مصاحبه مي‌كنند؟ ولي نه، دكوراسيون اتاق مصاحبه‌شونده و زيرنويسي كه اسم و عنوان او را نوشته چيز ديگري مي‌گويند. يكي از همينها مي‌گويد: مشكل در تعدد مراكز تصميم‌گيري در اين بخش است. زير تصويرش بعد از نام و نشان ايشان نوشته: مسئول ادغام مراكز تصميم‌گيري همسو در بخش گردشگري!. بخش بعدي سخنان كارشناسان است. در مجموع هيچ چيز مثبتي نمي‌گويند، در واقع هر يك از زاويه‌اي به موضوع مي‌پردازد و در آخر نتيجه مي‌گيرند كه در اين حوزه كاري نشده است. آمارها هم ضعيفند و متناقض. در حالي كه انگشت حيرت در آستانه‌ي ورود به دهان است و با يك موسيقي ملايم از بد و بي‌راه‌‌هاي يكي از اهالي منزل كه پس زمينه‌ي تصاوير شده، بخش پاياني برنامه پخش مي‌شود. سواحل شمالي كشور را نشان مي‌دهند، همانجايي كه محل گذر از ما بهتران در ايام تعطيل است. ولي به احتمال زياد اين گزارش براي دل‌خوشي ما اهالي زير خط فقر است. با مردم مصاحبه مي‌كنند، نظرشان را در مورد امكانات مي‌خواهند. ولي آنها هر چه به ذهنشان فشار مي‌آورند و مي‌خواهند آبروداري كنند چيزي با عنوان امكانات نديده‌اند تا نظرشان را در موردش بگويند. يك چيزي را هم همه به آن اشاره مي‌كنند: توالت‌ها كم و كثيفند. خدايا، چقدر توقعات اين مردم بالا رفته، انگار اينها زير پايشان نفت است و مملكتشان هزاران ثروت ديگر دارد، يا جوانانشان باهوش و اهل انجام ناممكن‌ها هستند. فكر نمي‌كنند كه انگليس استعمارگر سالها چه بر سر اين مملكت آورده كه حالا بدون كمك خودش كمرمان راست نمي‌شود!.
خوشي زير دلم مي‌زند. تلويزيون را خاموش مي‌كنم تا مجبور نباشم با اين بي‌ظرفيتي بعضي چيزها را ببينم. سراغ روزنامه‌اي كه گوشه‌ي اتاق افتاده مي‌روم. روزنامه ارگان شهرداري است و توقعم از آن بعد از انتخاب شهردار به عنوان رئيس‌جمهور با آن شعارها و برنامه‌ها چيز ديگريست. اما باز هم اشتباه كرده‌ام، در يكي از صفحات اصلي تبليغ بزرگي از زيبايي‌ها و مزيت‌هاي فراوان كشور تركيه براي سرمايه‌گذاري و اقامت چاپ شده است. لابد براي رونق بخشيدن به اقتصاد ويران اين كشور دوست و برادر و يا ... چقدر خوابم مي‌آيد، شب بخير.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

آنچه من مي‌انديشم: كياست

Wednesday, October 19, 2005

كياست

به نام خداوند مهربانيها

اين روزها صحبت از فساد اداري و خبرهاي حيرت‌آوري در اين زمينه و به تبع آن لزوم مبارزه و ريشه‌كني آن بسيار شنيده مي‌شود. كم كم عادت مي‌كنيم كه در اين دريا چگونه سفر كنيم يا بهتر بگويم چطور سرگردان باشيم!؟ اينكه هر زماني و با اراده‌اي ناشناخته، موجي برخيزد كه نه شدت و نه ارتفاعي دارد و نه مي‌دانيم از كجا آمده و به كجا مي‌رود، به روزمرگي‌هايمان تبديل شده.
مصاديق را همگان مي‌دانيم و نيازي نيست ژست روشنفكرانه برايتان بگيرم و اداي روشنگري افكار عمومي را در بياورم. اما آن چيزي كه با همه‌ي بي‌ميلي‌ها هيچوقت از جستجوي آن خسته نمي‌شويم كشف علت‌ها و انگيزه‌هاست. و اينجاست كه هر كسي از ذن خود يار مي‌شود و مربوط و نامربوط را نابود مي‌خواهد، نه تنها دردهاي گوناگون و متفاوتي بيان مي‌شود كه درمان‌ها نيز چنان گستره‌ي وسيعي دارند كه هر چه مي‌كنيم از رسيدن به روش واحدي كه نه همه، بلكه حتي قسمتي را پاسخگو باشد عاجزيم. به عقب هم كه نگاه كنيم مي‌بينيم كه بله، اين هياهو از جمعي سرخورده و بي‌هنر است كه هر يك و نه حتي هر دو نفر، گمگشته‌اي دارند و آنچه گفتند و درمان دانستند خُزعبلاتي بوده كه در فراق يار بر زبانشان آمده. روي ديگر نيز خوش‌پوشاني هستند كه به داشتن ته ريش و يقه‌ي بسته شهره‌اند و تو بعضي مواقع مسلمت مي‌شود كه اينها همه‌ي داشته‌ آنان است. چنان با مخاطب سخن مي‌گويند كه گويي سال‌ها مسئوليت خواباندن و خنداندن جمعي طفل را به خوبي از عهده برآمده‌اند و به همين جهت سمتي را كه اكنون دارند را صاحب گشته‌اند. در قصورها همه مقصرند جز آنها و در دستآوردها تنها و بي‌همتايند. و تو به راحتي متوجه مي‌شوي كه آنچه به دست آمده نيز نه محصول برنامه و هماهنگي و ...، كه باد آورده‌اي بي پشت است كه خودشان هم هر لحظه منتظر بر باد رفتنش هستند. نمايش‌نامه‌وار به گوشه‌اي اشاره مي‌كنم تا شاهدي بر گفته‌هايم باشد و باقي را به شرط بقا در آينده ادامه خواهم داد:
تذكر: اين داستان سراسر واقعيت البته با كمي چاشني طنز بوده و جهت ناراحت ننمودن مسئولين نازنين نامي از آنان برده نشده است.
زمان: يكي از همين روزها ساعت 15/19 شب. مكان: كلبه‌ي محقر پدر بنده.
با بي‌‌رغبتي تلويزيون را روشن مي‌كنم و طبق عادت ابتدا به سراغ شبكه اول مي‌روم.
برنامه‌ي در حال پخش: آنسوي خبرها. موضوع: مسئله بسيار مهمي بنام گردشگري و جهانگردي.
ابتدا خودم به فكر فرو مي‌روم. خوب، اينها كه تشكيلات و رديف بودجه و رئيسي كه معاون رئيس‌جمهور است و چه و چه دارند. پس نتيجه‌ي اخلاقي كه پيش خودم مي‌گيرم اين است كه خوب، الان خبرهاي خوشي از در اختيار قرار دادن زمين و تسهيلات بانكي جهت ساخت هتل و مسافرخانه‌ي مناسب در شهرهايي كه پتانسيل گردشگري بالايي دارند با هماهنگي سازمان‌ها زيربط و افزايش لحظه به لحظه آمارها و ... مي‌شنوم. بابا اينها كه به ذهن من ناقص‌العقل هم كه مي‌رسد. به قول دوستي: برو بالا. ناگهان به ياد ماجراي تازه گذشته‌ي خريد يك ساختمان گرانقيمت براي سازمان مربوطه در همين يكي دو ماه قبل مي‌افتم كه گويا رئيس‌جمهور جديد با آن مخالفت كرد و مانند بقيه‌ي موضوعات اين سبكي، عاقبت معلوم نشد كه چي شد!.
به خودم مي‌آيم، سخنان مسئولين را مي‌شنوم كه ضمن تأكيد بر توانمندي كشور در حوزه‌ي گردشگري، لزوم برنامه‌ريزي مسئولين براي بهره‌برداري از اين ظرفيت‌ها را ياد‌آور مي‌شوند. ابتدا كمي گيج مي‌شوم، نكند با مغازه‌دار سر كوچه‌ي ما مصاحبه مي‌كنند؟ ولي نه، دكوراسيون اتاق مصاحبه‌شونده و زيرنويسي كه اسم و عنوان او را نوشته چيز ديگري مي‌گويند. يكي از همينها مي‌گويد: مشكل در تعدد مراكز تصميم‌گيري در اين بخش است. زير تصويرش بعد از نام و نشان ايشان نوشته: مسئول ادغام مراكز تصميم‌گيري همسو در بخش گردشگري!. بخش بعدي سخنان كارشناسان است. در مجموع هيچ چيز مثبتي نمي‌گويند، در واقع هر يك از زاويه‌اي به موضوع مي‌پردازد و در آخر نتيجه مي‌گيرند كه در اين حوزه كاري نشده است. آمارها هم ضعيفند و متناقض. در حالي كه انگشت حيرت در آستانه‌ي ورود به دهان است و با يك موسيقي ملايم از بد و بي‌راه‌‌هاي يكي از اهالي منزل كه پس زمينه‌ي تصاوير شده، بخش پاياني برنامه پخش مي‌شود. سواحل شمالي كشور را نشان مي‌دهند، همانجايي كه محل گذر از ما بهتران در ايام تعطيل است. ولي به احتمال زياد اين گزارش براي دل‌خوشي ما اهالي زير خط فقر است. با مردم مصاحبه مي‌كنند، نظرشان را در مورد امكانات مي‌خواهند. ولي آنها هر چه به ذهنشان فشار مي‌آورند و مي‌خواهند آبروداري كنند چيزي با عنوان امكانات نديده‌اند تا نظرشان را در موردش بگويند. يك چيزي را هم همه به آن اشاره مي‌كنند: توالت‌ها كم و كثيفند. خدايا، چقدر توقعات اين مردم بالا رفته، انگار اينها زير پايشان نفت است و مملكتشان هزاران ثروت ديگر دارد، يا جوانانشان باهوش و اهل انجام ناممكن‌ها هستند. فكر نمي‌كنند كه انگليس استعمارگر سالها چه بر سر اين مملكت آورده كه حالا بدون كمك خودش كمرمان راست نمي‌شود!.
خوشي زير دلم مي‌زند. تلويزيون را خاموش مي‌كنم تا مجبور نباشم با اين بي‌ظرفيتي بعضي چيزها را ببينم. سراغ روزنامه‌اي كه گوشه‌ي اتاق افتاده مي‌روم. روزنامه ارگان شهرداري است و توقعم از آن بعد از انتخاب شهردار به عنوان رئيس‌جمهور با آن شعارها و برنامه‌ها چيز ديگريست. اما باز هم اشتباه كرده‌ام، در يكي از صفحات اصلي تبليغ بزرگي از زيبايي‌ها و مزيت‌هاي فراوان كشور تركيه براي سرمايه‌گذاري و اقامت چاپ شده است. لابد براي رونق بخشيدن به اقتصاد ويران اين كشور دوست و برادر و يا ... چقدر خوابم مي‌آيد، شب بخير.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home