گمگشتهي روزگار ما
عيد «فطر»، روزي است كه عاشقان و واصلان به معبود ازلي و ابدي جشن غلبه بر هر آنچه جز او را به ياد آوَرَد ميگيرند. روزِ بازگشت به فطرتي كه آدمي را لياقت احسنالخالقين بودن ميبخشد. دوستان، عباداتتان مقبول و عيدتان مبارك.
بيا كه تًرك فلك خوان روزه غارت كرد | هلال عيد به دور قدح اشارت كرد
* * * * *
البته ممكن است برخي بگوييد كه زود است، نميشود حالا قضاوت كرد. بله حق با شماست، براي قضاوت زود است. در حقيقت قضاوت زودهنگام از جملهي نقايصِِِِ فرهنگي ما ايرانيهاست. اما اعتقادم بر اينست كه به همان مقدار كه تعجيل براي حاصل شدن نتيجه باعث ضرر و خسران است، ناديده انگاشتن واقعيات و دم فروبستن در مقابل آزمودههايي كه خطاي آنها قابل پيشبيني بوده و يا راهكارهاي جايگزينِِ پراميدتري دارند نيز جز بيخردي و بيتدبيري نام ديگري ندارد. هدفِ اين نوشته نيز چيزي فراتر از آن معنايي است كه ما در واژهي قضاوت جستجو ميكنيم و اغلب نمييابيم. مراد نه قضاوت است نه پيشداوري، چه آنكه قضاوت بر عهدهي تاريخ است و بنده را توان پيشداوري نيست.
يادم ميآيد در ماههاي آغازين سال 1376، در ايامي كه اغلب آنهايي كه دم از كارآزمودگي و تبحر در شناسايي جريانهاي ناشناختهي اجتماعي داشتند و دارند، در مقابل كلاف سردرگمِ رفتار سياسي مردم به استيصال و سردرگمي گرفتار آمده بودند، و در روزهايي كه ثواب و ناثواب چنان درآميخته بود كه تشخيصشان ناممكن مينمود و مانند روزهاي اينچنين در تاريخ اين سرزمين نعرههاي مستانهي قدرت طلبي جاي زمزمههاي گوشنواز خيرخواهي را گرفته بود، دوستي داشتم اهل تعمق و تفكر، از آن دست كه سكوتشان هزاران فرياد دارد و ارزشِ سخنشان بيحد و حساب است. در مورد تحولات آن روزها و اثراتي كه اين روند بر آيندهي حيات سياسي جامعه ميگذارد و تغييراتي كه در بينشها و روشهاي سطوح و طبقات مختلف اجتماعي بوجود خواهد آمد مباحث جالبي بينمان رد و بدل ميشد. البته نميخواهم بگويم هر آنچه ما گفتيم و پيشبيني كرديم همان شد، حتي معترفم كه خطاهايمان در برخي جنبهها بسيار بود. اما نكاتي از آن مجادلات دوستانه در خاطرم مانده كه يادآوري آنها لااقل براي خودم جذاب و نكتهآموز است و اميدم كه براي شما نيز چنين باشد. آن روزها به عكس جريان رايج در بين دانشجويان و مجامع دانشگاهي و مدعيان روشنفكري كه او نيز از آن دست بود، ايشان با جريانِ بوجود آمده با عنوان اصلاحات مخالف بود. اما دليل اين مخالفت آنموقع برايم جالب بود و امروز شگفتانگيز است. او نه بسيجي بود، نه وابستگي به سازمان يا نهادي داشت، مخالفت او هم نه به دليل اين بود كه خاتمي را مظهر نفاق و نااهلي ميدانست ـ به زعم بيخرداني كه آنروزها منافع خود را در خطر ميديدند و به اميدِ ترساندن و فريبِ عوام اين مزخرفات را رواج ميدادند ـ و نه از به خطر افتادن هنجارها و ارزشها واهمهاي داشت. در واقع در سخنانش اشارهاي به اشخاص نداشت، بلكه جريانها را ميكاويد و روندها را رصد ميكرد. اشارات او به اثراتي بود كه از حاكم شدن تفكراتِ اصلاحات نامگرفته بر آيندهي دور و نزديك جامعه حاصل خواهد آمد.
اينكه او چه ميگفت و در عمل چه شد، چيزهايي است كه از اهميت ثانوي برخوردار است و به اميد حق در آينده برايتان خواهم نوشت. آنچه باعث يادآوري اين خاطرات شد اين است كه شاهدم باشد بر آنچه هدفم از اين نوشته است، اينكه وقتي سخنانمان از روي بينش صالح و عملمان بر طبق دانش و منطق باشد، آنوقت است كه حتي اگر مقصود تمام و كمال حاصل نشود باز هم خير و صلاح قرين خواهد بود. اينكه داوريهايمان ميبايست كه نه بر اساس هيجانات زودگذر و غالب، كه بر حسب مصالح و در نظر گرفتن واقعيات از جنبههاي گوناگون باشد. دركِ شرايط زمان و مكان و آيندهنگري به دور از توجه به منافع و علايق شخصي و گروهي، بلكه با اولويتِِ توفيق پايدار جامعه، باعث خواهد شد تا دستآوردها هر چند اندك به نظر آيند و ديربازده باشند، ولي عميق و باثبات خواهند بود.
همين تفاسير با همين مختصات در مورد رفتار و عملكردهايمان نيز صادق است.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home