از افتخارخواهي تا افتخارسازي
به نام خداوند مهربانيها
حرفم چيزِ ديگري بود. اما پهلواني اين جوان ايرانزمين را كه ديدم حيفم آمد ديگري بنويسسم. «حسين رضازاده» را ميگويم، كه چند سالي هست جدالش با وزنههاي آهنين بهانهاي ميشود تا حداقل لحظاتي كاستيها را از ياد ببريم و شاد باشيم و بباليم به خود كه فرزند اين آب و خاكيم. اشتباه نشود، نه اينكه فقط در اينگونه لحظات به وطنمان افتخار كنيم. زمزمهي ماست كه "چو ايران مباشد تن من مباد". اما اين افتخار نبايد حقهاي به خودمان يا ديگران باشد، كه نه وطن را احتياجيست و نه دردي كه از بيدردي باشد چارهساز است. اينكه چه ميكنيم حساب است، نه آنچه ميگوييم. اگر افتخاري ميخواهيم بايد افتخارساز باشيم. اگر ميخواهيم جوانمان همچون «حسين» سرافراز و بيرغيب باشد و در عين حال به خاك و قومش فخر كند، بايد دل بسوزانيم و فدا شويم. آري، اين مقصود و اينگونه مقاصد فدايي ميطلبد. اگر ميبينيم كه نامي در تاريخ ميدرخشد و عدهاي را مايهي غرور است، در پس آن هزاران هزار هستند كه بيتوقع و بيبهانه زمينه ساختهاند. كه يقين داشتهاند به كارشان، كه هدايت ملتي در مسير رشد و ترقي برايشان مهمتر بوده از اينكه روزهايي گذرا و كوتاه نامشان سر زبانها باشد و باقي هيچ. چرا راه دور، همين امروز شركتي نظير «مايكرسافت» كه نبض جهان كامپيوتر و متعلقاتش را به دست دارد را همگان با نام «بيل گِيتس» ميشناسند و ميشناسيم. اما آيا اين عظمت را يك نفر ميسازد و هدايت ميكند؟ نه، صدها در پشت صحنه هستند كه هر يك پارهاي از اين موفقيت را سهيمند، ولي نابجا نميخواهند و براي اينكه خودشان مطرح باشند ديگران را زمين نميزنند. چگونه است كه جمعي اينگونهاند و چگونه ميتوان تفكري اينگونه را حاكم نمود؟
در اين زمانهي بيهويت كه برخي حقيرانه و بيشرمانه با پول براي خود هويت جعل ميكنند، در جهاني كه قرار بود دهكدهاي باشد، اما دهكدهاي با خانهها و ساكناني كه هر يك نام و نشان و آدابي مربوط به خود و محترم براي ديگران دارند و اينگونه نشد، بودن امثال رضازاده به معجزه ميماند. ولي در همين روزگار اگر به جوانمان راه نشان دهيم، حمايتش كنيم و فرصت جبران خطاهايش بدهيم، او را باكي از هوار كشيدنِ هويت و باورش نيست. مانند او كه با سربلندي با عكسي كه با رهبرش دارد ـ آنهم در اوج كار ـ عشقبازي ميكند. و تو ميداني كه اگر انگيزهاش چيز ديگر بود حالا پرچمي ديگر برافراشته ميشد و همين نگاهت را خيرهتر ميكند. هنوز صحنهي فريادش را در مقابل دارم، گويي غرورِ فروخوردهي ماست كه فرياد ميكند ...
باز هم سؤالاتٍ ذهنخراش يكي از پي ديگري ميآيند، آيا پاس خواهندش داشت آنگونه كه سزاوارش است؟ آيا اين توفيق دستاوردِ برنامهاي است كه منتظر توفيقاتي ديگر باشيم؟ آيا اين رود پر خروش زائيدهي سد و بنايي مهندسي شده است يا محصول رگباري گذرا و فصلي؟ آيا ...؟ اما دلم نميآيد به دنبال پاسخ باشم.
مَخلص كلام اينكه او دِين خود را ادا كرده. ما چطور؟
«آيينه نشكنيم»
به نام خداوند مهربانيها
پديدههاي اجتماعي حتي در نازلترين سطوح و با خفيفترين تأثيرات نيز غير قابل اغماض هستند. اينگونه است كه شناسايي و اكتشاف اين پديدهها از يك سو و بررسي كاركردها و پيآمدهاي آنها از سوي ديگر نقل محافل آكادميك به ويژه در حوزهي علوم انساني است. اما آنچه كه نتايج حاصل از اين مباحث و كنكاشها را مثمرثمر مينمايد و به واقع چارهي امراض پيدا و پنهان جوامع بشري خواهد بود، نگاهي واقعبينانه توأم با درك صحيح به اين مقوله است. به عبارت ديگر پرداختن به اين مسئله بدون لحاظ نمودن تفاوتها و اشتراكات، بايدها و نبايدها و نيز ملزومات و امكانات در دسترس در مورد آنچه هست و آنچه بايد باشد، نه تنها كارساز نخواهد بود، كه سرمنزلي جز فزودن بر كاستيها و كژيها نخواهد داشت. البته نگاهي كه در اين نوشته در اين رابطه مطرح ميگردد ادعايي مبني بر برخورداري تمام و كمال از چارچوبهاي علمي و اصول حاكم بر طرح و بررسي ندارد. بلكه بيشتر بررسي نقادانه و آسيبشناسانهاي است در حوزههاي شناختهشدهي رفتاري و تعاملات اجتماعي در ايامي كه امروز در آن بسر ميبريم.
شايد برخي گفتن و نوشتن و حتي انديشيدن در مورد مسائلي كه مبتلابه عامهي جامعه است را به دور از شئونات و اهداف ايدهآليستي خود بدانند و يا گمان كنند طرح اينگونه مسائل باعث انحراف روند حركتي جامعه به سوي اتوپياي خودساختهاي كه در ذهن دارند ميشود. در عوض هستند كساني كه كاوش در اينگونه پديدهها را با بازيها و جِرزنيهاي كودكانه اشتباه گرفتهاند و هر چيزي را كه باعث تأمل و تفكر ـ هر چند ناقص و اَبتَر ـ و به چالش كشيدنِ قالبهاي فكري آنان در رويدادهاي جاري گردد را نشانهاي از جهل و توطئه ميدانند. ايشان به واقع كليشهها و قلمروهايي براي حوزههاي عقيدتي خود قائلند كه هر گونه تعرض ـ هر چند از روي خيرخواهي و اصلاح و حتي غنيسازي ـ به اين مباني ارزشگونه را بر نميتابند.
در اين شبها سريالي از سيما پخش ميشود با نام «شبهاي برره» كه كارگردان و نويسندگاني نام آشنا و صاحب سبك ـ حداقل براي عامه ـ دارد. البته اينكه يك سريال تلويزيوني تا اين حد بر متن و حاشيهي فرهنگ عمومي ـ چه در بخشهاي ثابت و چه در بخشهاي گذراي آن ـ اثرگذار است و چرايي آن مبحثي جداگانه و متفاوتي ميطلبد. آنچه ميخواهم به آن بپردازم پيرامون محتواي اين برنامهي تلويزيوني است. البته انگيزهي اين نوشته مواجههام با رويكردها و تفسيرهاي متضاد و در نهايت مخرب در اين مورد است كه البته تازگي ندارد. از يكسو نقدهاي متفاوت و ناهمگوني دربارهي آن ميخوانم كه نشاندهندهي عدم رعايت اصول و موازين نقادي و تداخل ايدهها و شخصي و گروهي در اينگونه برداشتها است و از سوي ديگر شاهد سكوت يا كمگويي كساني هستم كه ميدانم كه رأي و نظرشان راهگشا و راهنمايي قابل اعتماد است.
به هر حال ما بايد فرا بگيريم كه هر رويكردي در عرصهي فرهنگ ـ و حتي در ديگر عرصهها ـ داراي اثرات و تبعات مثبت و منفي است و به قول معروف هر سكه دو رو دارد. هر كسي با هر ميزان فهم و دانش موظف است به هر طريق ممكن در كنار پرداختن به تنوير افكار نسبت به جوانب سازنده و مضر اينگونه پديدهها، سعي در افزايش بار مثبت آنها داشته باشد. ورنه تقابل صِرف و يا شيفتگي مفرط كه منطقي نداشته باشد جز خيانت به مخاطب نيست و اگر خوشبين باشيم تنها حاصلش هيچ است. چارهجويي ما را به محدودسازي و مسدودسازي نكشاند كه اين عين بيچارگيست. فراز و فرودها ما را نفريبد و باور كنيم كه هنجارهاي اجتماعي مستحكمتر از آن هستند كه با هر جنبشي به خطر افتند و آنها كه با هر نسيمي متزلزل ميشوند يا بر خلاف تصور ما هنجار نيستند و يا آنچنان كه بايد پايداري و قوام نيافتهاند كه در مورد اخير چيزي جز اهمال و كمكاري آنهايي كه خود ميدانند و ميدانيم كه هستند استنباط نميشود.
گمگشتهي روزگار ما
به نام خداوند مهربانيها
عيد «فطر»، روزي است كه عاشقان و واصلان به معبود ازلي و ابدي جشن غلبه بر هر آنچه جز او را به ياد آوَرَد ميگيرند. روزِ بازگشت به فطرتي كه آدمي را لياقت احسنالخالقين بودن ميبخشد. دوستان، عباداتتان مقبول و عيدتان مبارك.
بيا كه تًرك فلك خوان روزه غارت كرد | هلال عيد به دور قدح اشارت كرد
* * * * *
البته ممكن است برخي بگوييد كه زود است، نميشود حالا قضاوت كرد. بله حق با شماست، براي قضاوت زود است. در حقيقت قضاوت زودهنگام از جملهي نقايصِِِِ فرهنگي ما ايرانيهاست. اما اعتقادم بر اينست كه به همان مقدار كه تعجيل براي حاصل شدن نتيجه باعث ضرر و خسران است، ناديده انگاشتن واقعيات و دم فروبستن در مقابل آزمودههايي كه خطاي آنها قابل پيشبيني بوده و يا راهكارهاي جايگزينِِ پراميدتري دارند نيز جز بيخردي و بيتدبيري نام ديگري ندارد. هدفِ اين نوشته نيز چيزي فراتر از آن معنايي است كه ما در واژهي قضاوت جستجو ميكنيم و اغلب نمييابيم. مراد نه قضاوت است نه پيشداوري، چه آنكه قضاوت بر عهدهي تاريخ است و بنده را توان پيشداوري نيست.
يادم ميآيد در ماههاي آغازين سال 1376، در ايامي كه اغلب آنهايي كه دم از كارآزمودگي و تبحر در شناسايي جريانهاي ناشناختهي اجتماعي داشتند و دارند، در مقابل كلاف سردرگمِ رفتار سياسي مردم به استيصال و سردرگمي گرفتار آمده بودند، و در روزهايي كه ثواب و ناثواب چنان درآميخته بود كه تشخيصشان ناممكن مينمود و مانند روزهاي اينچنين در تاريخ اين سرزمين نعرههاي مستانهي قدرت طلبي جاي زمزمههاي گوشنواز خيرخواهي را گرفته بود، دوستي داشتم اهل تعمق و تفكر، از آن دست كه سكوتشان هزاران فرياد دارد و ارزشِ سخنشان بيحد و حساب است. در مورد تحولات آن روزها و اثراتي كه اين روند بر آيندهي حيات سياسي جامعه ميگذارد و تغييراتي كه در بينشها و روشهاي سطوح و طبقات مختلف اجتماعي بوجود خواهد آمد مباحث جالبي بينمان رد و بدل ميشد. البته نميخواهم بگويم هر آنچه ما گفتيم و پيشبيني كرديم همان شد، حتي معترفم كه خطاهايمان در برخي جنبهها بسيار بود. اما نكاتي از آن مجادلات دوستانه در خاطرم مانده كه يادآوري آنها لااقل براي خودم جذاب و نكتهآموز است و اميدم كه براي شما نيز چنين باشد. آن روزها به عكس جريان رايج در بين دانشجويان و مجامع دانشگاهي و مدعيان روشنفكري كه او نيز از آن دست بود، ايشان با جريانِ بوجود آمده با عنوان اصلاحات مخالف بود. اما دليل اين مخالفت آنموقع برايم جالب بود و امروز شگفتانگيز است. او نه بسيجي بود، نه وابستگي به سازمان يا نهادي داشت، مخالفت او هم نه به دليل اين بود كه خاتمي را مظهر نفاق و نااهلي ميدانست ـ به زعم بيخرداني كه آنروزها منافع خود را در خطر ميديدند و به اميدِ ترساندن و فريبِ عوام اين مزخرفات را رواج ميدادند ـ و نه از به خطر افتادن هنجارها و ارزشها واهمهاي داشت. در واقع در سخنانش اشارهاي به اشخاص نداشت، بلكه جريانها را ميكاويد و روندها را رصد ميكرد. اشارات او به اثراتي بود كه از حاكم شدن تفكراتِ اصلاحات نامگرفته بر آيندهي دور و نزديك جامعه حاصل خواهد آمد.
اينكه او چه ميگفت و در عمل چه شد، چيزهايي است كه از اهميت ثانوي برخوردار است و به اميد حق در آينده برايتان خواهم نوشت. آنچه باعث يادآوري اين خاطرات شد اين است كه شاهدم باشد بر آنچه هدفم از اين نوشته است، اينكه وقتي سخنانمان از روي بينش صالح و عملمان بر طبق دانش و منطق باشد، آنوقت است كه حتي اگر مقصود تمام و كمال حاصل نشود باز هم خير و صلاح قرين خواهد بود. اينكه داوريهايمان ميبايست كه نه بر اساس هيجانات زودگذر و غالب، كه بر حسب مصالح و در نظر گرفتن واقعيات از جنبههاي گوناگون باشد. دركِ شرايط زمان و مكان و آيندهنگري به دور از توجه به منافع و علايق شخصي و گروهي، بلكه با اولويتِِ توفيق پايدار جامعه، باعث خواهد شد تا دستآوردها هر چند اندك به نظر آيند و ديربازده باشند، ولي عميق و باثبات خواهند بود.
همين تفاسير با همين مختصات در مورد رفتار و عملكردهايمان نيز صادق است.